
پارت ۴۷
رویــــ𖣔ـــــــــا سه شنبه هفدهم اسفند ۱۴۰۰ 11:35با صدای در بلند شدم. صدای امیر که داشت آروم با یکی صحبت میکرد میومد. بیخیال دوباره چشمامو بستم و خوابیدم. صدای بسته شدن در که اومد چشمامو باز کردم. امیر با دیدن بیداریم گفت: صبح بخیر.
با صدای خواب آلود گفتم: صبح بخیر. کی بود؟
امیر: از پرسنل هتل بود. گفت ۱ ساعت واسه صبحانه وقت داریم. بهتره زودتر بریم. با گیسو هماهنگ کردم اونام پایینن.
_اگه نیما نبود با کمال میل میومدم.
خنده ی آرومی کرد و همونجور که دنبال چیزی میگشت گفت: قشنگ معلوم بود با هم دشمنین. حرص خاصی تو چشمای دوتاتون بود. هم تو هم نیما.
عصبی گفتم: بدرک. اصلا برام مهم نیست اون یارو از من خوشش میاد یا نه. فقط میخوام بفهمه باید از ماهور فاصله بگیره.
امیر: ولی چرا؟ یجوری رفتار میکنی انگار نیما میخواد مخ ماهورو بزنه. نکنه...
اخمی کرد و بعد چند ثانیه لبخند خبیثی زد و ادامه داد: نکنه مثلث عشقی ساختین؟
عصبانی بلند شدم از روی تخت و گفتم: بیخیال امیر. من گفتم فقط ازش خوشم میاد، که با رفتارش تصمیم گرفتم همون حسم نداشته باشم و فقط دوستش باشم. الانم اگه نگرانشم فقط بخاطر اینه که نمیخوام یه دختر از همه جا بیخبر، دم به تله ی هفت خطایی مثل نیما بده. کی حرف از عشق زد؟ کارای مهمتری از عشق و عاشقی دارم.
این حرفارو میزدم ولی ته دلم میدونستم سعی دارم امیرو گول بزنم. ولی خب مهم این نبود، مهم این بود که خودم به حرفم باور دارم؟
………
آماده شدیم و با تیپ اسپرت رفتیم پایین. برعکس دیشب که همه با کت و شلوار و لباس رسمی حاضر شده بودن، امروز همه تیپ اسپرت داشتن و معلوم بود برنامه های زیادی برای گذروندن اموزمون دارن. با بچه ها دست دادم ولی به بهانه ی فاصله ی زیاد با نیما سلام کوتاه و خشکی کردم و بیخیال حضورش شدم. بعد چند دقیقه ماهور و گیسو اومدن. مثل همیشه پر انرژی... البته تو اون جمع همه پر انرژی بودن و هیجان زده از بابت روزی که در پیش داشتیم.
..............
سلاممم
پارت ۴۷ تقدیمتون
امیدوارم دوسش داشته باشین
نظر یادتون نره^^