پارت ۱۳
رویــــ𖣔ـــــــــا جمعه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۹ 17:47بعد از جنگی که روزمونو ساخت از فرزاد پرسیدیم باید چیکار کنیم که گفت بریم پیش شکیبا و از اون بپرسیم.
ماهم رفتیم پیش شکیبا که حسابی سرش شلوغ بود.
بعد از سلام و احوالپرسی ازش پرسیدیم که چیکار کنیم اونم بهمون گفت بریم و رو صندلیا بر چسب بزنیم از جلو به عقب و از چپ به راست.
من و ماهور هم درست مثل پیاده نظام ها به حرف سرلشکر گوش دادیم.
من چسب جدا می کردم و ماهور برگه ها رو چسبوند.
بعد از ۱ ساعت کار مداوم تونستیم همه ی ۲۰۰ تا کاغذو بچسبونیم.
کارمون که تموم شد بهمون گفتن تو چک کردن صدا ها و گذاشتن میکروفنا به بقیه کمک کنیم.
ماهم که هیچ تخصصی تو این کار نداشتیم فقط نقش سیم کشو داشتیم.
خلاصه بعد از کلی کمک کردن و عرق ریختن و البته خندیدن نوبت رسید به نهار.
نهارم با کلی مسخره بازی خوردیم.
ماهور اصلا با علی حرف نمی زد.
از همون اولم از علی خوشش نمیومد تازه فهمیدم چرا چون تحمل نداره کسی توی حاضرجوابی و رو کم کنی ازش جلو بزنه.
بعنوان نهار بچه ها پول روی هم گذاشتن و قرار شد برای همه جوجه کباب بگیرن.
بعضیا هم رفتن تو خونشون تا هم پولی ندن هم تا شروع کنسرت استراحت کنن.
ولی ما موندیم.
آخه کی دلش میاد از این جمع شنگول دور باشه؟
اینقدر بچه ها مسخره بازی در آوردن تا بالاخره ساعت ۳ شد.
دیگه رفتیم با بچه های گروهمون لباسایی که سفارش داده بودیمو گرفتیم و هر کی با ماشین خودش رفت خونه خودش.
من و ماهور چون تو دو تا گروه بودیم دو دست لباس داشتیم هر دوتاشونم مانتو های جلو باز بلند بودن که خیلی قشنگ بود.
گفته بودن تیپ خودمون بغیر از این مانتو ها باید سر تا پا مشکی میبود و فقط شالامون سفید باشه.
خود مانتو ها هم که سورمه ای بودن.
بعد زا اینکه هر دوتامون دوش گرفتیم و موهامونو خشک کردیم و مشغول پوشیدن لباسا شدیم کل کارامون ۱ ساعت طول کشید و از اونجایی که سالن بهمون نزدیک بود نگران دیر رسیدن نبودیم.
بعد از اینکه من فلاسکمو پر از آب جوش کردم حرکت کردم و با هم به سمت ماشین رفتیم.
موهای ماهور واقعا قشنگ شده بود .
چون بالاخره با حوصله نشست و موهای صافشو اتو مو کشید که بهش ظاهر مرتب تری میداد.
سوار شدیم و حدود نیم ساعت بعد رسیدیم.
وقتی رسیدیم با آقای عامری مدیر آموزشگاه سلام و احوالپرسی کردیم و رفتیم پشت صحنه.
وقتی با بچه ها سلام کردیم.
پشت سالن یه حیاط بود که بیشتر گروه ها اونجا تمرین می کردن.
من دو قلپ از آب جوشمو خوردم و صدامو صاف کردم.
ماهور هم چون کاری نداشت نشست و منو نگاه کرد.
……
ماهور
……
بعد از اینکه تمرین گیسو تموم شد بهمون گفتن کنسرت شروع شده و بیشتر مهمونا اومدن.
نمی دونستم رهامیرم اومدن یا نه ولی یه هیجان عجیبی ته دلم بود، طبق معمول هر سال که استرس یهو میافتاد به جونم.
گروه اولی که اجرا داشت طبق معمول گروه ارف کودکان بود.
بعد از اینکه اجرای اونا هم تموم شد و گوینده حرف زد و یه سری چیزا گفت نوبت رسید به بقیه ی اجراها.
همون گفته بودن که یکی از اجراهامون اجرای آخره و این یعنی باید تا آخر کنسرت میموندیم.
یه نگاه به جمع انداختم.
بیشتر کسایی که اومدن خانواده ی هنرجوها بودن.
بیشتر سالن پر شده بود ولی هنوز خبری از رهامیر نبود...
بعد از چند تا اجرا نوبت گروه ما شد.
همه ی ویالنا از قبل کوک شده بودن و آماده بودن.
توی اولین قطعه ای که باید میزدیم گیسو خواننده ی اصلیش بود.
بچم داشت از استرس میمرد.
هی آب جوش میخورد .
دیگه فکر کنم گلوش سوخت اینقدر آب جوش خورد.
شالامونو سپرده بودیم که شکیبا برامون ببنده چون تو این کارا ماهره.
واقعا هم کارش خوب بود.
بعد از اینکه رفتیم بالا و آماده شدیم پرده هارو کشیدن کنارو صدای دستا اوج گرفت و خانم مجری شروع کرد به معرفی ما...
.
.
.
نوازنده ویالن سل: خانم ماهور آریانپور ...
.
.
.
خوانندها خانم گیسو بهمنش و آقای فرزاد حسینی...
.
.
.
.....
گیسو
.......
با خونده شدن هر اسم به علاوه بر جمعیت جلومون دوستامونم از پشت دست و سوت میزدن که باعث میشد بزور بتونم جلوی خندمو بگیرم.
بعد صحنه تاریک شد و حالا نوبت شروع بود.
اول پیانو شروع کرد به زدن و بعد از اون هر کسی به نوبت شروع می کرد.
گیسو :
شب، که راز بودنت را پوشید
باد، که ساز دیدنت را سر داد
ابر، که شوق خنده ات را بارید
من، که شعر ماندنت را خواندم
فرزاد :
لب هایم را می خندیدی
چشمانم را میباریدی
در رویایت می چرخیدم
آوازم را می رقصیدی
در رویایت میچرخیدم
آوازم را می رقصیدی
وقتی فرزاد می خوند منم از میکروفن فاصله گرفتم تا آواهای ریزی که قرار بود رو انجام بدم.
گیسو :
من، هوای با تو سر کردن
تو، دو راهی خطر کردن
ما، در انتظار مهتاب ماندیم
ما، شبیه هم ترانه می خوانیم
فرزاد :
شب،که راز بودنت را پوشید
باد، که ساز دیدنت را سر داد
ابر، که شوق خنده ات را بارید
من، که شعر ماندنت را خواندم
گیسو :
لبهایم را میخندیدی
چشمانم را میباریدی
در رویایت می چرخیدم
آوازم را می رقصیدی
در رویایت می چرخیدم
آوازم را می رقصیدی
(آوازم را می رقصیدی_ دال بند)
اینجا نوبت جایی بود که من و فرزاد باید با هم آوا هارو انجام میدادیم.
بخاطر همین از میکروفن فاصله گرفتم و دستمو دورش حلقه کردم تا صدا بهتر بشه.
بعد از اینکه تموم شد صدای ویالنسل به بهترین شکل با صدای پیانو ترکیب شد.
منم بخاطر همین یذره برگشتم تا بتونم نگاهش کنم.
ماهور چشماش بسته بود و با نهایت احساس و ظرافت میزد.
وقتی زدنش تموم شد آروم چشماشو باز کرد و خیره شد به پیانو.
منم به تقلید از اون به پیانو نگاه کردم.
شکیبا رو ندیدم بخاطر همین سرمو برگردوندم طرف جمعیت.
چند نفر موبایلاشون دستشون بود، چند نفرم دوربین عکاسی، چند نفرم دسته گل دستشون بود.
وقتی آهنگ تموم شد هممون با هم یذره خم شدیم و تشکر کردیم.
وقتی بلند شدم دیدم یه خانم کوچولو داره با دسته گل میاد سمت ما.
وقتی رسید دسته گلو گرفت سمتم.
خم شدم و وقتی داشتم ازش می گرفتم گفتم : این مال منه؟
اونم که معلوم بود داره از خجالت آب میشه گفت : بله.بفرمایید.
منم گفتم : خیلی قشنگه خانم کوچولو دستتون درد نکنه.
اونم یه خواهش می کنم کوچولو گفت و سریع دویید سمت خانوادش.
پرده هارو کشیدن و بعدش صدای چند تا جیغ خفه از پشتم اومد.
برگشتم دیدم یکی محکم بغلم کرده و داره بالا و پایین میپره.
از دیوونه بازیاش فهمیدم ماهوره.
گفت : وای گیسو گیسو گیسو گیسو گیسو خیلی خوب بود. خیلی خوب خوندین.
فرزاد هم داشت سمتمون میومد و گفت : راست میگه. خیلی خوب خوندی. ماهور؟ تو هم خیلی خوب زدی آفرین.
ماهور و من : ممنون.
ماهور : تو هم خوب خوندی.
فرزاد : ممنون. خب من دیگه برم بچه ها رو برای گروه بعد آماده کنم.
گیسو : باشه.
بعد از اینکه رفت چند تا از دخترای گروه اومدن سمتمون و تو بغلشون چلوندنمون.
بعد از این یهو یاد رهامیر افتادم.
رو به ماهور پرسیدم : نیومدن نه؟
ماهور: کیا؟
منم در حای که سعی می کردم صدام به گوش کس دیگه ای نرسه گفتم : رهامیر دیگه.
ماهور : نمی دونم. من که ندیدم.
گیسو : حیف شد. کاش میومدن.
ماهور : آره...
**********
پارت ۱۳ تقدیم به شما...
ببخشید اگه دیر شد...
امیدوارم دوسش داشته باشین...
خطاب به رهامیر : به چه حقی نیومدین؟
نه به من بگین به چه حقی نیومدین
دل دو تا دختر مظلومو شکوندین :'/
منتظر پارت بعد باشین...







