رمان ماکانی آســـــ 𝓐 دلــꨄ︎

آسِ دل با حکم لازمِ دل

پارت ۱۳

رویــــ𖣔ـــــــــا جمعه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۹ 17:47

بعد از جنگی که روزمونو ساخت از فرزاد پرسیدیم باید چیکار کنیم که گفت بریم پیش شکیبا و از اون بپرسیم.

ماهم رفتیم پیش شکیبا که حسابی سرش شلوغ بود.

بعد از سلام و احوالپرسی ازش پرسیدیم که چیکار کنیم اونم بهمون گفت بریم و رو صندلیا بر چسب بزنیم از جلو به عقب و از چپ به راست.

من و ماهور هم درست مثل پیاده نظام ها به حرف سرلشکر گوش دادیم.

من چسب جدا می کردم و ماهور برگه ها رو چسبوند.

بعد از ۱ ساعت کار مداوم تونستیم همه ی ۲۰۰ تا کاغذو بچسبونیم.

کارمون که تموم شد بهمون گفتن تو چک کردن صدا ها و گذاشتن میکروفنا به بقیه کمک کنیم.

ماهم که هیچ تخصصی تو این کار نداشتیم فقط نقش سیم کشو داشتیم.

خلاصه بعد از کلی کمک کردن و عرق ریختن و البته خندیدن نوبت رسید به نهار.

نهارم با کلی مسخره بازی خوردیم.

ماهور اصلا با علی حرف نمی زد.

از همون اولم از علی خوشش نمیومد تازه فهمیدم چرا چون تحمل نداره کسی توی حاضرجوابی و رو کم کنی ازش جلو بزنه.

بعنوان نهار بچه ها پول روی هم گذاشتن و قرار شد برای همه جوجه کباب بگیرن.

بعضیا هم رفتن تو خونشون تا هم پولی ندن هم تا شروع کنسرت استراحت کنن.

ولی ما موندیم.

آخه کی دلش میاد از این جمع شنگول دور باشه؟

اینقدر بچه ها مسخره بازی در آوردن تا بالاخره ساعت ۳ شد.

دیگه رفتیم با بچه های گروهمون لباسایی که سفارش داده بودیمو گرفتیم و هر کی با ماشین خودش رفت خونه خودش.

من و ماهور چون تو دو تا گروه بودیم دو دست لباس داشتیم هر دوتاشونم مانتو های جلو باز بلند بودن که خیلی قشنگ بود.

گفته بودن تیپ خودمون بغیر از این مانتو ها باید سر تا پا مشکی میبود و فقط شالامون سفید باشه.

خود مانتو ها هم که سورمه ای بودن.

بعد زا اینکه هر دوتامون دوش گرفتیم و موهامونو خشک‌‌‌‌ کردیم و مشغول پوشیدن لباسا شدیم کل کارامون ۱ ساعت طول کشید و از اونجایی که سالن بهمون نزدیک بود نگران دیر رسیدن نبودیم.

بعد از اینکه من فلاسکمو پر از آب جوش کردم حرکت کردم و با هم به سمت ماشین رفتیم.

موهای ماهور واقعا قشنگ شده بود .

چون بالاخره با حوصله نشست و موهای صافشو اتو مو کشید که بهش ظاهر مرتب تری میداد.

سوار شدیم و حدود نیم ساعت بعد رسیدیم.

وقتی رسیدیم با آقای عامری مدیر آموزشگاه سلام و احوالپرسی کردیم و رفتیم پشت صحنه.

وقتی با بچه ها سلام کردیم.

پشت سالن یه حیاط بود که بیشتر گروه ها اونجا تمرین می کردن.

من دو قلپ از آب جوشمو خوردم و صدامو صاف کردم.

ماهور هم چون کاری نداشت نشست و منو نگاه کرد.

……

ماهور

……

بعد از اینکه تمرین گیسو تموم شد بهمون گفتن کنسرت شروع شده و بیشتر مهمونا اومدن.

نمی دونستم رهامیرم اومدن یا نه ولی یه هیجان عجیبی ته دلم بود، طبق معمول هر سال که استرس یهو میافتاد به جونم.

گروه اولی که اجرا داشت طبق معمول گروه ارف کودکان بود.

بعد از اینکه اجرای اونا هم تموم شد و گوینده حرف زد و یه سری چیزا گفت نوبت رسید به بقیه ی اجراها.

همون گفته بودن که یکی از اجراهامون اجرای آخره و این یعنی باید تا آخر کنسرت میموندیم.

یه نگاه به جمع انداختم.

بیشتر کسایی که اومدن خانواده ی هنرجوها بودن.

بیشتر سالن پر شده بود ولی هنوز خبری از رهامیر نبود...

بعد از چند تا اجرا نوبت گروه ما شد.

همه ی ویالنا از قبل کوک شده بودن و آماده بودن.

توی اولین قطعه ای که باید میزدیم گیسو خواننده ی اصلیش بود.

بچم داشت از استرس میمرد.

هی آب جوش میخورد .

دیگه فکر کنم گلوش سوخت اینقدر آب جوش خورد.

شالامونو سپرده بودیم که شکیبا برامون ببنده چون تو این کارا ماهره.

واقعا هم کارش خوب بود.

بعد از اینکه رفتیم بالا و آماده شدیم پرده هارو کشیدن کنارو صدای دستا اوج گرفت و خانم مجری شروع کرد به معرفی ما...

.

.

.

 

 نوازنده ویالن سل: خانم ماهور آریانپور ...

.

.

.

 

خوانندها خانم گیسو بهمنش و آقای فرزاد حسینی...

.

.

.

.....

گیسو

.......

با خونده شدن هر اسم به علاوه بر جمعیت جلومون دوستامونم از پشت دست و سوت میزدن که باعث میشد بزور بتونم جلوی خندمو بگیرم.

بعد صحنه تاریک شد و حالا نوبت شروع بود.

اول پیانو شروع کرد به زدن و بعد از اون هر کسی به نوبت شروع می کرد.

گیسو :

شب، که راز بودنت را پوشید

باد، که ساز دیدنت را سر داد

ابر، که شوق خنده ات را بارید

من، که شعر ماندنت را خواندم

فرزاد :

لب هایم را می خندیدی

چشمانم را میباریدی

در رویایت می چرخیدم

آوازم را می رقصیدی

در رویایت میچرخیدم

آوازم را می رقصیدی

وقتی فرزاد می خوند منم از میکروفن فاصله گرفتم تا آواهای ریزی که قرار بود رو انجام بدم.

گیسو :

من، هوای با تو سر کردن

تو، دو راهی خطر کردن

ما، در انتظار مهتاب ماندیم

ما، شبیه هم ترانه می خوانیم

فرزاد :

شب،که راز بودنت را پوشید

باد، که ساز دیدنت را سر داد

ابر، که شوق خنده ات را بارید

من، که شعر ماندنت را خواندم

گیسو :

لبهایم را میخندیدی

چشمانم را میباریدی

در رویایت می چرخیدم

آوازم را می رقصیدی

در رویایت می چرخیدم

آوازم را می رقصیدی

(آوازم را می رقصیدی_ دال بند)

اینجا نوبت جایی بود که من و فرزاد باید با هم آوا هارو انجام میدادیم.

بخاطر همین از میکروفن فاصله گرفتم و دستمو دورش حلقه کردم تا صدا بهتر بشه.

بعد از اینکه تموم شد صدای ویالنسل به بهترین شکل با صدای پیانو ترکیب شد.

 منم بخاطر همین یذره برگشتم تا بتونم نگاهش کنم.

ماهور چشماش بسته بود و با نهایت احساس و ظرافت میزد.

وقتی زدنش تموم شد آروم چشماشو باز کرد و خیره شد به پیانو.

منم به تقلید از اون به پیانو نگاه کردم.

شکیبا رو ندیدم بخاطر همین سرمو برگردوندم طرف جمعیت.

چند نفر موبایلاشون دستشون بود، چند نفرم دوربین عکاسی، چند نفرم دسته گل دستشون بود.

وقتی آهنگ تموم شد هممون با هم یذره خم شدیم و تشکر کردیم.

وقتی بلند شدم دیدم یه خانم کوچولو داره با دسته گل میاد سمت ما.

وقتی رسید دسته گلو گرفت سمتم.

خم شدم و وقتی داشتم ازش می گرفتم گفتم : این مال منه؟

اونم که معلوم بود داره از خجالت آب میشه گفت : بله.بفرمایید.

منم گفتم : خیلی قشنگه خانم کوچولو دستتون درد نکنه.

اونم یه خواهش می کنم کوچولو گفت و سریع دویید سمت خانوادش.

پرده هارو کشیدن و بعدش صدای چند تا جیغ خفه از پشتم اومد.

برگشتم دیدم یکی محکم بغلم کرده و داره بالا و پایین میپره.

از دیوونه بازیاش فهمیدم ماهوره.

گفت : وای گیسو گیسو گیسو گیسو گیسو خیلی خوب بود. خیلی خوب خوندین.

فرزاد هم داشت سمتمون میومد و گفت : راست میگه. خیلی خوب خوندی. ماهور؟ تو هم خیلی خوب زدی آفرین.

ماهور و من : ممنون.

 ماهور : تو هم خوب خوندی.

فرزاد : ممنون. خب من دیگه برم بچه ها رو برای گروه بعد آماده کنم.

گیسو : باشه.

بعد از اینکه رفت چند تا از دخترای گروه اومدن سمتمون و تو بغلشون چلوندنمون.

بعد از این یهو یاد رهامیر افتادم.

رو به ماهور پرسیدم : نیومدن نه؟

ماهور: کیا؟

منم در حای که سعی می کردم صدام به گوش کس دیگه ای نرسه گفتم : رهامیر دیگه.

ماهور : نمی دونم. من که ندیدم.

گیسو : حیف شد. کاش میومدن.

ماهور : آره...

**********

پارت ۱۳ تقدیم به شما...

ببخشید اگه دیر شد...

امیدوارم دوسش داشته باشین...

خطاب به رهامیر : به چه حقی نیومدین؟

نه به من بگین به چه حقی نیومدین

دل دو تا دختر مظلومو شکوندین :'/

منتظر پارت بعد باشین...

پارت ۱۲

رویــــ𖣔ـــــــــا پنجشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۹ 16:50

۱۰ دقیقه بعد

…..

ساعت ۱۰ دقیقه به ۹ بود که رسیدیم سالن.

با هزار تا زحمت و زور رفتیم تو.

صندلیمون ردیف ۸ بود.

اولش ناراحت بودم که عقبیم ولی بعد دیدیم اینجا به قول معروف ویوش بهتره.

با دردسر صندلیمون رو پیدا کردیم.

حدود ۱۵ دقیقه منتظر موندیم که سالن تاریک شد و همزمان با اون صدای جیغ و سوتا اوج گرفت...

بعد از پخش چند تا تیزر از آهنگا سالن تو تاریکی مطلق فرو رفت و بعد از چند دقیقه با یک مقدمه ی هیجانی کنسرت شروع شد.

…..

بعد از اتمام کنسرت

…….

ماهور

…….

بعد از اینکه کنسرت تموم شد بهمون گفتن بمونیم که بریم بک استیج واسه عکس و امضا... .

بعد از چند دقیقه که توی صف بودیم گیسو ازم پرسید : ماهور بلیطارو برداشتی؟

منم با اطمینان گفتم : آره بابا...

اونم دیگه حرفی نزد.

بعد از چند نفر نوبت ما شد که بریم.

 وقتی رسیدیم گفتیم : سلام.

رهامیرم اول گفتن : سلام

بعد سرشونو بالا آوردن.

وقتی مارو دیدن گفتن : به به سلام خیلی خوش اومدین.

ما هم که خر ذوق با خنده گفتیم : خیلی ممنون.

و دفترچه خودمو رو از تو کیفم در آوردم و مال گیسو هم دادم بهش و رو به رهامیر گفتیم : ببخشید میشه امضا کنین؟

اول دفترو دادم دست آقا رهام که آقا رهام گفت : بله حتما... بیخشید اسمتون؟

منم گفتم : ماهور

آقا رهام هم با تن ملایمی گفت : چه اسم قشنگی...

همیشه میدونستم اسمم قشنگه و همیشه دوسش داشتم ولی هیچ وقت فکر نمی کردم آقا رهام یه روزی اینو بهم بگه.

همینجور داشتم تو خیالات خودم سیر می کردم که دیدم یکی داره میزنه بهم.

سرمو تکون دادم و گفتم : جان؟

که دیدم گیسو داره میگه : ماهور جان از آقا رهام دفترتو نمی گیری؟

منم برگشتم طرف آقا رهام و هول گفتم: بله.ببخشید حواسم نبود.

آقا رهام (با خنده) : اشکال نداره.

از گیسو پرسیدم : تو امضا گرفتی اونم سرشو تکون داد.

 منم گفتم : خب یه امضا برای هر دو تامون کافیه زیادیمون میشه.

گیسو : آره دیگه... ببخشید میشه عکس بگیریم؟

آقا امیر : بله چرا که نه...

بعد از اینکه عکسارو گرفتیم و با شکایت بقیه بخاطر تاخیرمون به کارمون خاتمه دادیم ، بالاخره نوبت مرحله ی اصلی بود...

به گیسو نگاه کردم که با حرکت لب و سرش بهم فهموند وقتشه.

منم برای این که بیشتر از این معطلشون نکنم سریع دستمو بردم تو کیفمو خواستم بلیطارو بردارم که دیدم هیچی جز یه بسته آدامس و هندزفریم و شارژرم تو کیف نیست.

رو کردم به گیسو و با خجالت گفتم : گیسو ... چیزه... من... ام... بلیطارو نیاوردم.

گیسو : نیاوردی؟ خسته نباشی... (رو به رهامیر)خب ببخشید من یه لحظه برم تو ماشین یه چیزی بیارم بر می گردم...

آقا امیر : بله حتما اشکالی نداره.

گیسو ( روبه من): پس تو هم برو ته صف مردم منتظر نمونن.

منم با یه لبخند ضایع بخاطر حواسپرتیم گفتم : چشم...

گیسو هم چشماشو چرخوند و رفت دنبال بلیطا.

منم رو به رهامیر گفتم : خب ببخشید من تا گیسو میاد میرم ته صف که مردم منتظر نمونن.

آقا رهام : خیلی ممنون. بفرمایید.

منم یه سر برای رهامیر تکون دادم و رفتم.

وقتی داشتم می رفتم احساس سنگینی نگاه ها رو دونه دونه رو خودم حس می کردم.

نمی خواستم بروی خودم بیارم ولی اینقدر سنگین بود که نتونستم تحمل کنم و سرمو بالا گرفتم.

وقتی سرمو بالا آوردم چند نفر سریع برگشتن.

چند ثانیه ایستادم بعد دوباره حرکت کردم.

ایندفعه دیگه خیالم راحت بود چون میدونستم کسی نگام نمی کنه.

رفتم ته صف و منتظر گیسو موندم...

بعد از چند دقیقه بالاخره اومد و بلیطارو داد به دستم.

خدا رو شکر تا وقتی گیسو بیاد چند نفر رفته بودن و این یعنی انتظار کمتر...

بالاخره بعد از کلی معطلی نوبت ما شد.

خدا رو شکر کسی بعد از ما نبود که بخوایم نگران باشیم.

به رهامیر با لبخند گفتم : خب... ما دوباره اومدیم. ببخشید که اینقدر معطلتون کردیم.

آقا امیر : نه خواهش می کنم. اشکالی نداره.

گیسو : خیلی ممنون. ماهور جان؟...

منم منظورشو فهمیدم و بلیطارو گرفتم به سمتشون و گفتم : ببخشید... ما فردا یه کنسرت داریم. راستش این کنسرت از طرف موسسمونه. من و گیسو هم جزو نوازندگان هستیم. البته گیسو بغیر از این خواننده ی دو تا کار هم هست. می خواستیم اگه اشکالی نداره دعوت ما رو قبول کنید. خوشحال میشیم.

آقا رهام : عه. چه جالب... تا حالا کسی همچین هدیه ای بهمون نداده بود. پس شما هم هنرمند هستین. بنظر من که خیلی هم عالیه. نه امیر؟

آقا امیر : آره. این هدیه خیلی برامون با ارزشه. خیلی ممنونم از دعوتتون سعی می کنیم حتما بیایم. فقط زمانش کیه؟

گیسو : رو بلیط زده. از۱۷ خرداد بمدت ۱ هفته که میشه ۲۴ خرداد. از ساعت ۵ تا ۸ عصر. فقط اینکه گروه ما روز های اول و آخر اجرا داریم. ولی روز دومو بختطر تولد استادمون میایم. خوشحال میشیم تشریف بیارین.

آقا رهام : خیلی هم عالی. فکر نکنیم برنامه ای داشته باشیم برای فردا نه؟

آقا امیر : نه فکر نکنم فردا جمعست؟ نه کاری نداریم.

ماهور : پس خوشحال میشیم تشریف بیارین.

گیسو : همینطوره. خب ببخشید دیگه ما بریم وقت شما رو هم نگیریم. خسته نباشید. خدا نگهدار.

رهامیر : خیلی ممنون . خدانگهدار.

ماهور : خدا حافظ.

و من و گیسو قدم به قدم هم از سالن بیرون رفتیم.

وقتی رسیدیم بیرون یه جیغ خفه از فرط خوشحالی کشیدیم.

منم خطاب به گیسو گفتم : وای گیسو باورت میشه؟ رهامیر میخوان بیان اجرامونو ببینن.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

گیسو هم یه لبخند آروم زد و گفت: خب خوبه دیگه به آرزوت رسیدی.

ماهور : حالا نکه خودت اصلا ذوق مرگ نشدی؟

گیسو ( با خنده) : باشه بابا تسلیم. حالا بریم خونه؟ ساعت چنده؟

ماهور : صبر کن... ساعت چنده؟ ساعت هنوز یه ربع به یازدهه...

گیسو : اوخی... یه ربع به یازدهه؟ خب عزیز دلم ما فردا باید ساعت ۷ بیدار شیم.

ماهور : ۷ صبح؟ گیسو : نه عزیزم گفتن برای ادای احترام، شما صبح یا عصرشو تایین کنین. فقط ۷ باشه...

ماهور: هه هه هه. یخ نکنی.

گیسو : نگران نباش. خب بدو بریم خونه.

ماهور : بریم بخوابیم فقط تورو خدا اون زنگ آلارمتو عوض کن صبحی تا مرز سکته رفتم.

گیسو : باشه بیا بریم.

ماهور : گیسو...

گیسو : هوم؟

ماهور : امروز خیلی خوب بود نه؟ خوش گذشت.

 گیسو : آره خوب بود. خوش گذشت رهامیرم که دیدیم.

ماهور : هوم. آره.

گیسو : مرسی بابت امروز.

ماهور : قابل عزیز دلمو نداره...

تا این حرفا بینمون رد و بدل شه رسیدیم به ماشین و حرکت کردیم.

.......

ساعت ۷ صبح فردا

.......

گیسو

.......

با صدای گوشی از خواب بیدار شدم و بعنوان صبح بخیر به دنیا، فحش جانانه ای نثار خودم و گوشی کردم.

وقتی اسم آلارمو دیدم با جهشی بلند به سمت ماهور اونو از خواب بیدار کردم.

اسم آلارم : بیدار شو امروز کنسرت دارین :

اگه اسم آلارم نبود مطمئنا تا ویندوزم بالا بیاد ۵ دقیقه طول می کشید.

گیسو : ماهور، ماهور، ماهور پاشو...پاشو دیر شده پاشو.

ماهور : ای بابا چته؟ سوزنت گیر کرده؟

از این حرفش خندم گرفت و با جمله ی " پاشو کنسرت امروزه" که توش اثرات خندم معلوم بود، ماهورو از تخت بلندش کردم یا به قول معروف کندمش.

امروز باید میرفتیم برای آماده کردن سالن بعدشم یه اجرا بعنوان اجرای آخر و شروع اجرا جلوی جمع.

زیاد عجله نداشتیم ولی اگه زود تر می رفتیم بهتر بود چون اگه تاخیر داشتیم باید شاهد منت گذاری بچه ها باشیم.

با ماهور آماده شدیم و سوار ماشبن شدیم و رفتیم به سمت کلاس. چون هنوز زود بود و امروزم پنجشنبه خیلی سریع به سالن کنسرت رسیدیم.

وقتی رسیدیم دم در چند تا از بچه های گروه خودمونو دیدیم و باهاشون یه سلام و احوالپرسی کوتاه داشتیم و رفتیم داخل که فرزاد و علیو دیدیم که داشتن با هم حرف میزدن.

وقتی رسیدیم ماهور بلند گفت : سلام بچه ها.خوبین؟

فرزاد وعلی: سلام.

فرزاد : چه عجب آفتاب از کدوم طرف در اومده صبح زود بیدار شدین؟

ماهور : ربطی به جهت در اومدن خورشید نداره. بخاطر کنسرت اومدیم.

علی : نه بابا... شوخی می کنی.

گیسو : باور کن جدی جدیه...

علی : شما مادر عروسی؟

ماهور : شما خودت از فامیلای عروسی یا داماد که اینجوری داری از خودت پذیرایی می کنی؟ آهان نکنه از اونایی هستی که فامیلای عروس و دومادو گول میزنه یواشکی میره تو جمع؟

علی : نخیر من عاقد جمعم.

گیسو : بهتم میاد.

فرزاد که سعی می کرد جلوی خندشو بگیره گفت : بچه ها میشه تمومش کنین؟ کلی کار داریم ها.

ماهور : به آقای عاقد بگو شروع نکنه که امروز اگه بخاطر کنسرت نبود میزدمش.

علیم گونشو آورد جلو و با دست بهش اشاره کرد و گفت : بیا بزن نگران نباش طوریم نمیشه.

ماهور : ولی من که چندشم میشه.

ماهور یه نگاه از پیروزی به من و فرزاد انداخت که جفتمون به زور جلوی خندمونو گرفته بودیم.

با اشاره سر بهش فهموندم بسه دیگه تمومش کن.

ماهور ولی ول کن نبود مثلا برای حسن ختام گفت : جانم گیسو جان؟ تمومش کنم؟ چشم.

بعد رو به علی کرد و گفت : گیسو جان ازم در خواست کرده دیگه ضایعت نکنم. منم به درخواستش احترام میذارم.

علیم زیر لب گفت : وای خدا ترسیدم.

به ماهور نگاه کردم که ببینم شنیده یا نه که دیدم نه خدارو شکر.

......

اینم از پارت ۱۲

یه پارت طولانی که دیگه واقعا باید نظراتش زیاد باشن

پس دیدین گفته بودم تو کنسرت یه اتفاقایی می افته؟

این چند وقت برای اینکه وقایع کنسرت زود تر بگذره پارتهای طولانی تری خواهیم داشت...

دوستون دارم...

ادیت

رویــــ𖣔ـــــــــا پنجشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۹ 10:34

دیگه قرنطینه و بی کاریه دیگه...

گفتم حوصلم سر رفته ادیت بزنم

امیدوارم دوست داشته باشین...

#گیسو

#ماهور

ادیت ارسالی #3

رویــــ𖣔ـــــــــا پنجشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۹ 10:15

ادیت از آرام جان...

خیلی ممنون عزیزم

ادیت ارسالی #2

رویــــ𖣔ـــــــــا سه شنبه یازدهم شهریور ۱۳۹۹ 9:41

سلام به همگی...

آرام جان یه ادیت زیبا برامون فرستاده امیدوارم دوستش داشته باشین.

خیلی ممنونم بابت ادیت زیبات آرام جان

پارت ۱۱

رویــــ𖣔ـــــــــا یکشنبه نهم شهریور ۱۳۹۹ 11:47

………..

فردا صبح

……..

ماهور

…..

با صدای زنگ گوشی از خواب پریدم...

آخه گیسو اینم زنگه تو میذاری؟

به معنای واقعی احساس کردم تو خواب سکته زدم.

با نثار فحشی به گیسو ی عزیز و موبایلش بلند شدم.

چند بار پلکامو بهم مالیدم تا بتونم اطرافو ببینم.

با بی حوصلگی و لحن صبح زودم به گیسو گفتم : گیسو...گیسو پاشو باید بریم تمرین.

پاشو گیسو نریم فرزاد کلمونو می کنه.

پاشو تا ترافیکا زیاد نشده بریم.

گیسو : پاشدم...وایسا ۵ دقیقه دیگه میام

ماهور : گیسو پاشو میگم...امروز روز آخره فردا اجرا داریم پاشو.

گیسو : هان؟... آهان اجرا باشه میام...

ماهور : پاشو تا من میرم دست و صورتمو بشورم پاشده باشی ها...

گیسو : آره باشه.

و بعد از اطمینان از گیسو رفتم دستشویی.

دست و صورتمو شستم و از دستشویی اومدم بیرون.

برای اینکه مطمئن شم که گیسو بلند شده یا نه رفتم تو اتاق و دیدم تخت خالیه.

از روی رضایت سری تکون دادم و رفتم سمت آشپزخونه تا صبحانه درست کنم.

که دیدم گیسو توی آشپزخونست صبحانرو آماده کرده بود و بعد از اینکه نونارو از ماکروویو بیرون آورد گذاشتشون تو سبد نون و گذاشت رو میز.

گیسو همیشه سرعت عملش بالا بود بخاطر همین کارا رو خیلی زود انجام میده.

بعد از اینکه کارا رو نجام داد گفتم : به به گیسو چه کردی. خوشبحال شوهرت بابا.

گیسو : ای بابا. کی میاد منو بگیره؟

ماهور : عه . از خداشونم باشه یه همچین دختر خوشگل کد بانویی خانم خونشون شه.والا...

گیسو : باشه حالا. من میرم دست و صورتمو بشورم تو هم زود صبحانرو بخور برو لباس بپوش که معطل نشیم.

ماهور : باشه بعدم باید سریع بیایم خونه لباسامونو عوض کنیم که بریم کنسرت.

گیسو : وای آره خیلی خوشحالم خیلی وقت بود یه همچین تفریحی میخواستم.

ماهور : باشه گیسو برو سریع آماده شو.

بعد از ۵ دقیقه گیسو آماده شد و نوبت من شد که برم آماده شم و گیسو صبحانه بخوره.

۱۵ دقیقه بعد هر دوتامون آماده بودیم که بریم.

سازمو برداشتم و گیسو هم نت ها و وسایل دیگه رو برداشت.

گداشتیمشون تو ماشین و حرکت کردیم به سمت آموزشگاه.

ساعت یه ربع به ۹ بود که رسیدیم.

توی فرصتی که داشتیم کارای آماده سازی رو کردیم و ۵ دقیقه ی آخرو با بچه های دیگه حرف زدیم.

ساعت ۹ فرزاد اومد و با هم شروع کردیم به تمرین کردن.

……

ساعت ۸ شب

……

فرزاد : خب بچه ها آخرین تمرینمون هم تموم شد. امیدوارم توی اجرا هم بتونین به این خوبی بزنین. ویالن ها سازهاشون رو ۵ دقیقه قبل از شروع بیارن تا آقای دژاکام کوکشون کنن.

و همه ی ویالنی ها با لحن کشداری گفتن : چشم...

بعد از این فرزاد گفت : خسته نباشید. خدانگهدار.

و همه با هم گفتیم : خداحافظ بعد از اینکه کلاس تموم شد من و گیسو با ذوق و شوق کنسرت رفتیم به سمت ماشین تا به سمت خونه حرکت کنیم و بعد از اون هم راهی کنسرت شیم.

…......

۳۰دقیقه بعد

………

گیسو

........

وقتی رسیدیم خونه با نهایت سرعتی که از خودمون میشناختیم آماده شدیم.

سرعتمون اینقدر زیاد بود که اصلا نفهمیدیم چیکار کردیم.

خلاصه با کلی دردسر آماده شدیم که خدا رو شکر ۱۰ دقیقه طول کشید چون نه من نه ماهور اهل آرایش نبودیم.

هر دوتامون به یه ضد آفتاب و یه برق لب اکتفا کردیم.

با ساده ترین تیپ ممکن به سمت در رفتیم و کفشای اسپرتمون و پوشیدیم.

کلا من و ماهور لباسایی که برای کنسرت میپوشیم با لباسایی که برای سر کوچه می پوشیم فرقی ندارن.

جفتمون از اون دخترایی که واسه هر ساعتشون یه لباسی دارن نیستیم.

بدو از پله ها پایین رفتیم و سوار ماشین شدیم.

من سمت راننده و ماهور سمت شاگرد نشست.

هنوز ساز هامون پشت ماشین بودن.

به ماهور گفتم : چک کن ببین بلیطا تو داشبورد هستن؟

اونم در داشبوردو باز کرد و گفت آره هستن.

منم گفتم : هوووف خدا کنه قبول کنن بیان...

........

اینم پارت ۱۱ 

به مناسبت ۴ رقمی شدن بازدیدای ایرانی اصل

اصن چه مهربونی هستم من...

با ۶ تا نظر پارت گذاشتم...

دیگه واقعا این پارت نظر ۲ رقمی میخواد

فعلا

بای

پارت ۱۰

رویــــ𖣔ـــــــــا پنجشنبه ششم شهریور ۱۳۹۹ 16:13

ماهور سازشو آورد و با هم شروع کردیم به زدن...

.......

حدود ۱:۳۰ بعد...

....

ماهور

.....

ماهور : وای گیسو خسته شدم صبر کن.

و همینجور که اینو می گفتم انگشتامو باز و بسته کردم تا خستگیشون در بره.

گیسو : وای آره منم. ساعت چنده؟ و نگاهی به ساعت انداخت و گفت : وای ماهور ساعت هشت و نیمه...

ماهور : واقعا؟ چه زود. گیسو : آره. با وقت استراحت موافقی؟

منم با لبخند بی جونی گفتم : چجورم...

بعدم با هم رفتیم و دو تا قهوه و دو تیکه کیک آماده کردیم و شروع به خوردن کردیم.

معمولا ۱۵ دقیقه برای استراحت ما کافی بود.

بعد از استراحت رفتیم سراغ آهنگی که نیاز به لطافت کاملی داشت.

اینجا چون گیسو خواننده بود یه لیوان آب جوش خورد و بعد از ۵ دقیقه تمرین صدا سازی آماده شد واسه خوندن.

سعی می کردم با لطافت بزنم که بخاطر قهوه و استراحت موفق هم شدم.

من میزدم و گیسو میخوند.

حدود ۳ تا کار باید آماده می کردیم ولی هم من و هم گیسو این آهنگو بیشتر از همه دوست داشتیم و برای این آهنگ یه جور دیگه مایه میذاشتیم.

وقتی بار اول تموم شد با تعجب به گیسو نگاه کردم که هنوز بخاطر حس گیری چشاش بسته بود و آروم بازشون کرد و همراه با اون لبخند روی لبشم پر رنگتر میشد.

وقتی کامل چشاشو باز کرد با همون تعجبی که داشتم پرسیدم :گیسو ... خیلی خوب بود نه؟

گیسو : آره بنظر منم خیلی خوب بود.

ماهور : اوه اوه حالا فکر کن قرار باشه با پیانو و چند نفر دیگه هم بزنیم چه شود...

گیسو : آره خیلی باحال میشه...

ماهور : جدا تو هم خیلی خوب خوندی ها از دفعه ی پیش پیشرفت کردی.

گیسو : آره تو هم همینطور پر احساس تر میزنی...

ماهور : وای گیسو اینجوری که زدیم دلم میخواد الان برم تمرین و با بچه ها بزنم کاش امروز میرفتیم... اه همش تقصیر آقای صاحبه استرس داد بهمون همه چیو یادمون رفت...

گیسو : آقای صا..حب؟

با فکری که یهویی از ذهنم گذشت چشام درشت شد و یکدفعه اخم نسبتا غلیظی رو صورتم نشست.

ماهور: گیسو... نگو که مهمونیو یادمون رفت...

گیسو : وای چرا امروز اینجوری شده؟

ماهور : ای بابا... بعد از مدت ها خواستیم بریم مهمونی ها...

گیسو : ولش کن بهتر من که اصلا دوست نداشتم که برم تازه لذتی که تو این موفقیتمون بود مطمئنم تو مهمونی نبوده و نیست و نخواهد بود...

ماهور : وای. تو چقدر از صاحب بدت میومد که الان اینقدر خوشحالی... ولی آره با جمله ی دومت موافقم...

گیسو : خدا رو شکر...

......

گیسو

......

خواستیم دوباره تمرینو شروع کنیم که صدای گوشی ماهور بلند شد...

ماهور سازشو به دیوار تکیه داد و رفت تا گوشیشو جواب بده...

وقتی برش داشت چشاش گرد شد و به من گفت : مسعوده چیکار کنم؟

گیسو : وا خب باهاش حرف بزن دیگه... ولی ماهور تورو خدا باهاش بحث نکن.

ماهور : اوووف باشه بابا.

و تماسو وصل کرد...

ماهور : الو سلام خوبی؟... ممنون خوبم... آره اونم خوبه سلام می رسونه... چیزی شده؟... آهان آره ما خونه ایم داریم تمرین میکنیم... آره یه اتفاقاتی افتاد حواسمون از تمرین پرت شد فرزاد گفت تو خونه تمرین کنیم... ای بابا خب ببخشید دیگه... آره تا الان که خیلی خوب بوده... باشه داداشی... آره دیگه مگه داداشم نیستی؟... (با خنده) باشه بابا... نه مرسی.‌..

همین که اینو گفت چند تا بشکن زدم که حواسشو بده به من و خیلی آروم بهش گفتم : اجاره..‌اجاره...

اونم ابرو هاشو به معنی آهان بالا برد و گفت : مسعود مسعود وایسا ببین یه چیزی امروز تاریخ پرداخت اجاره بود گفته بودی یاد آوری کنم... واقعا؟... عه دستت درد نکنه...

و با خنده ی دندون نمایی گفت : هه ببخشید...باشه... نه مرسی... خداحافظ...

بعدم گوشیو قطع کرد و اومد سمتم.

وقتی نشست پرسیدم : چی شد؟

اونم گفت : هیچی گفت چند دقیقه پیش پرداخت کرد...

گیسو : وا... واقعا؟

ماهور : آره... منم تعجب کردم ولی خب حواسش بود.

گیسو : آفرین که حواسش بود... خب دیگه بسه بریم یه بار دیگه بزنیم اگه خوب بود بریم دیگه...

ماهور : باشه...

......

۱۵ دقیقه یعد...

......

گیسو : این یکی بهتر بود نه؟

ماهور : آره خوب بود بریم دیگه.

گیسو : بریم.

و بلند شدیم و رفتیم یه فیلم گذاشتیم و گوشیامونو برداشتیم و مشغول فیلم دیدن شدیم.

اسمشو یادم نیست ولی ماهور می گفت از این فیلماییه که الکی باهاش میخندی...

فکر کنم تو این اوقاتم به همین نیاز داشتم.

……

۱ ساعت بعد

…….

وقتی فیلم تموم شد گفتم : هووم راست میگفتی خیلی مسخره بود. ولی عوضش خندیدیم.

ماهور : آره بابا دیدم تو خیلی حالت خوب نیست گفتم از این فیلمای مسخره ببینی روحت شاد شه.

گیسو : هوم... ماهور؟

ماهور : بله

 گیسو : موافقی بریم تو گوشیامون؟

ماهور : نمی دونم تو اینستا؟

گیسو : تو میخوای بری برو من میخوام بازی دانلود کنم.

ماهور : باشه بابا هر جور راحتی...

بعد از ۵ دقیقه ماهور گفت : بیا گیسو خانم یه خبر عالی واست دارم...

گیسو : چی؟؟؟؟

ماهور گوشیشو گرفت سمتمو گفت : دوست داری بری؟

منم با دیدن صفحه که عکس بیلبورد ماکان بود گفتم : واقعا می تونیم بریم؟

ماهور : اگه بخوای چرا که نه... حداقل یذره از این حال و هوای پر استرس درس و دانشگاه و مغازه و اینا بیرون میایم...

گیسو : باشه ولی ما که فردا باید بریم واسه تمرین...

ماهور : خب باشه تا ساعت نه که نمی خوایم بمونیم.نگاه یه سانس دارن واسه نه می تونیم اونو بریم.

گیسو : اگه بشه که خیلی خوبه.

ماهور : آره. حالا هم گیسو خانم بیا که واست یه فیلم جدید آوردم.

گیسو : اون که دیگه غم انگیز نیست...

ماهور : نمی دونم شکیبا خیلی تعریف کرد گفتم بگیرم ازش بیارم ببینیم. گیسو : باشه...

بعد از یک ساعت و نیم فیلم تموم شد و شاممون هم تا اونموقع حاظر شده بود.

ساعت تقریبا ۱۰ شب بود و شاممون رو خوردیم و ماهور دو تا بلیط خرید و فرزاد پیامک داد که صبح ساعت ۹ باید بریم واسه تمرین.

بخاطر همین بعد از شام خوابیدیم که صبح زود بیدار شیم.

.....................................

اینم از پارت ۱۰ اولین پارت دو رقمیمون... امیدوارم دوست داشته باشین.

به مناسبت دو رقمی شدن رمانمون نظرات هم دو رقمی شن...

هنوز #ضدحالی ها مونده ها...

و البته ممنونم از دوستان و حامی هایی که تا الان حمایتم کردن و کمکم کردن که به عشق اونا رمانمو ادامه بدم.

 

ادیت

رویــــ𖣔ـــــــــا سه شنبه چهارم شهریور ۱۳۹۹ 17:58

سلام...

ایندفعه اومدم با یه سری ادیت های خودساخته

امدوارم دوست داشته باشین...

#رهاماهور

#گیسومیر

امیدوارم دوستشون داشته باشین

ادیت ارسالی#1

رویــــ𖣔ـــــــــا یکشنبه دوم شهریور ۱۳۹۹ 17:45

سلام...

 

ایندفعه سارا جان زحمت کشید و برامو ن دو تا ادیت قشنگ فرستاده...

#ماهورهام

#گیسومیر

بچه ها لطفا اگه کسی خواست ادیت بزنه اسم رمان و آدرس وب رو هم توی عکس قرار بدین.

خیلی ممنون از حمایتهاتون

آمارگیر وبلاگ

درباره وب
آسِ دل به قلم رویا
تاریخ شروع رمان ۹۹/۵/۳
آسِ دل سرگذشتِ چهار خالِ ورق
آخرین پست ها
برچسب ها
تاریخچه
دوستان