رمان ماکانی آســـــ 𝓐 دلــꨄ︎

آسِ دل با حکم لازمِ دل

پارت ۱۵

رویــــ𖣔ـــــــــا پنجشنبه بیست و چهارم مهر ۱۳۹۹ 20:48

گیسو ……

نا خودآگاه چند بار نگاهم می رفت سمت دو نفر.

انگار هنوز تو شُکم.

بالاخره کارمون تموم شد و همه با هم رفتیم سمت بک استیج که با خانم مجری مواجه شدیم و همینطور که کسی از کنارش رد میشد موفق باشید موفق باشید می کرد.

بعد از رفتنمون فرزاد گفت : بچه ها؟ به افتخار خودتون... امروز همتون عالی بودین.

و با تموم شدن این حرفش صدای سوت و دست زدن بچه ها بلند شد.

لبخند آرومی زدم و دیوونه ای نثار همشون کردم.

چند تا از پسرا وقتی به فرزاد رسیدن گفتن: فرزاد بیا وسط برقص...

فرزادم با ادای دخترای با حیا موهاشو دور انگشتش پیچوند و گفت‌: خانمم گفته جلوی دخترا نرقصم.

شاهین: زن ذلیل تر از تو خودت. یه ذره اقتدار داشته باش فرزاد جان.

بعدم پسرا با هم خوندن : فرزاد باید برقصه از نسرینم نترسه

بعد از این حرفشون فرزاد که مثلا خیلی پایه بود ولی دنبال یه بهانه میگشت گفت : آهنگ نیست وگرنه میومدم وسط.

پسرا : ای بابا دیگه واسه ما بهونه ی آهنگو نگیر... بچه ها چی بخونیم؟

همه داشتن نظراشونو می گفتن ولی من تو فکر بودم که چی بگم. بالاخره علی بلند داد زد: شب به اون چشمات خواب نرسه...

بعدم همه با خنده و دست همراهیش کردیم و بقیشو خوندیم.

بعد از کلی آهنگ خوندن و رقصیدن بالاخره بیخیال شدیم و هر کی رفت دنبال کار خودش.

منم با شوق گفتم : ماهور بریم؟

اما انگار این حرف من قبل از اینکه به گوش ماهور برسه به گوش جمع رسید که گفتن : کجا؟

-جان؟

بجه ها: کجا میخواین برین؟

ماهور: پیش مهمونامون.

بچه ها: مهموناتون کیان؟

_نمیشناسینشون.

شهرزاد: حالا شماها بگین.

_پووف رهامیر.

بچه ها: رهامیر کیه؟ اسمه؟ ماهور: نه دو نفرن.ما...

شکیبا : آهان ماکان بند؟

منم با یه بشکن بهش اشاره کردم و گفتم : آره. اجازه میدین بریم؟

بچه ها : ما هم میایم.

ماهور : یعنی چی ما هم میایم؟

ساناز: خب سلبریتین میخوایم بریم باهاشون عکس بگیریم دیگه.

-هوووف. نمی دونم بیاین ولی توروخدا عابرومونو نبرین.

بچه ها : حله.

بعدم در حالی که یه گله آدم دنبالمون بود رفتیم دم در.

بعد از چند نفر که اومدن و دسته گلارو بهمون دادن رهامیرم اومدن.

آقا امیر و آقا رهام اطرافو نگاه کردن ولی مارو ندیدن بخاطر همین خودمون رفتیم سمتشون.

ماهور هم رفت تا دسته گلارو بذاره تو ماشین.

_ سلام خوبین؟

رهامیر: عه سلام.

بچه ها: سلام...

رهامیر(با خنده): سلام. خوبین؟

بچه ها هم به طور نا مفهمومی میگفتن : بله، مرسی، ممنون.

ماهور:ببخشید بی زحمت میشه اول با اینا عکس بگیرین؟

شکیبا: گلم این به درخت میگن.

چشم غره ای بهش رفت و به رهامیر دوباره نگاه کرد و گفت : میشه با بچه ها عکس بگیرین؟

رهام: بله حتما.

بعد از اینکه بچه ها با رهامیرعکس گرفتن بالاخره دورمون خلوت شد و بالاخره تونستیم صحبت کنیم.

_ ببخشید دیگه فهمیدن گفتن ما هم میخوایم بیایم.

رهام :نه خواهش میکنم. کاری نکردم. اجراتون واقعا عالی بود.

_نظر لطفتونه.

امیر: ببخشید من یه لحظه برم یه چیزی از تو ماشین بیارم‌، الان میام.

_بله. حتما.

بعد ازاینکه آقا امیر رفت آقا رهام گفت : بابت تاخیرمون هم عذر میخوایم. ببخشید کارای موزیک ویدیو بود مشغول شدیم دیگه.

_ نه خواهش می کنم همینکه اومدین باعث افتخاره.

رهام :خیلی ممنون.البته قبلشم فکر می کنم اجرا داشتین چون گفته بودین خواننده ی دو تا کار هستین.

_بله درسته. یه کار بود قبلش که من و یکی دیگه با هم خوندیم.

رهام :بله... ای بابا... این امیر رفت دست گل بسازه یا بیاره؟

_ای بابا زحمت کشیدین لازم نبود.

رهام : نه خواهش می کنم اینم بجای تاخیر از ما قبول کنین.

_حتما...

یکدفعه صدای ماهور از دور اومد که گفت : سلام آقای هادیان خوبین؟

آقا رهامم سرشو چرخوند و تا ماهورو دید گفت : سلام ممنون شما خوبین؟

ماهور : بله. خیلی ممنون.

و بعد از احوالپرسی هاشون بالاخره آقا امیر برگشت.

به تیپش نگاه کردم. یه تیپ رسمی سر تا پا مشکی.

گیسو؟...لطفا آدم باش.

بهشون سلام کردیم و بعد از احوالپرسیهامون فرزاد از دور گفت : ماهور ؟ گیسو؟ میشه بیاین؟ گیسو؟ ماهور؟

من و ماهور هم گفتیم : بله؟ اومدیم.

بعد رفتیم به سمتش و گفتن چند نفر میخوان باهامون صحبت کنن و باید عکسم بگیریم.

بعد از اینکه صحبتامونو کردیم و عکس گرفتیم خواستیم برگردیم پیش رهامیر که دیدیم چند نفر، بیشتر پسر دورشونو گرفتن.

رفتیم سمتشون و بلند گفتم : اهم.

که راه باز تر شد.

دیدیم رهامیر دارن با فرزاد و علی و چند نفر دیگه حسابی می خندن.

آخ علی از دست تو...

چند نفر عکس گرفتن و رفتن ولی علی و فرزاد همچنان موندن و با رهامیر خوش و بش می کردن.

آقا امیر : ای خدا. قبوله.

علی : فرزاد داداش بعد بگو قبول نمیکنن.

ماهور : جریان چیه؟

فرزاد : هیچی بابا گفتیم فردا که تولد داریم آقایون ماکان هم بیان خوشحال میشیم.

ماهور : واقعا؟ قبول کردین؟

امیر : مجبورمون کردن وگرنه ما قصد مزاحمت نداشتیم.

گیسو : نه خواهش میکنم مراحمین.

فرزاد: و البته بگم که با آقایون ماکان حسابی هم صمیمی شدیم.

با این حرفش با حالت پوکری برگشتم سمت اون دوتا که لبخندای ضایعشونو نثارم کردن.

گیسو : کوفت. آخرش کرم خودتونو ریختین نه؟

ماهور : حالا نمی شد رهامیرو تو چاهتون نندازین؟

امیر : چاه؟ چجور چاهی؟

ماهور : آقا امیر از همین اول دوستیتون بگم دوستی با این دو تا اشتباهه.

علی : نخیرم. ما خیلیم دوستای خوبی هستیم.

گیسو : اوه البته. یکی شماها خوبین یکی یه بنده خدایی...

فرزاد: کیو میگی؟

گیسو : بعدا بهت میگم. الان اسم نبرم بهتره.

فرزاد : اوکی اوکی. فهمیدم. بلا به دور...

گیسو : ببخشید یعنی فردا هم کنسرت میاین؟

امیر : بله دیگه فردا هم مزاحمتون میشیم.

ماهور: خوشحال میشیم تشریف بیارین.

رهام: همچنین. پس دیگه ما بریم. خدا نگهدار.

فرزاد علی: خداحافظ...

بعد یه نیم نگاه به ما انداختن و ادامه دادن: رهام و امیر جان

جانشم با تاکید گفتن.

رهامیر با خنده گفتن : خداحافظ علی و فرزاد جان... خداحافظ همگی.

ما هم باهاشون خداحافظی کردیم.

بعدم بدون توجه به اون دو تا و بقیه رفتیم سمت سالن که با بقیه خداحافظی کنیم و بریم.

……

بعد از اینکه رسیدیم خونه جفتمون اینقدر خسته بودیم که بدون هیچ بحثی رفتیم تو گوشیامون که دیدم هم فرزاد هم موسسه عکسامون پست کردن.

من و ماهورم عکسارو که پست کردیم طبق روال بیکاریمون یه فیلم گذاشتیم، شامو سفارش دادیم و خوابیدیم.

......

خب خب خب...

پارت ۱۵ تقدیم می شه به شما با عشق.

امیدوارم دوسش داشته باشین و اینکه بالاخره روز اول کنسرت تموم شد.

منتظر اتفاقات هیجان انگیز تر باشین که اتفاقات خقنی در راهه...

و اینکه بگم دیدین پس؟ تاخیر رهامیر یه فایده ای داشت...

و اینکه دوستون دارم. با کامنتاتون بهم انرژی بدین

آمارگیر وبلاگ

درباره وب
آسِ دل به قلم رویا
تاریخ شروع رمان ۹۹/۵/۳
آسِ دل سرگذشتِ چهار خالِ ورق
آخرین پست ها
تاریخچه
دوستان