رمان ماکانی آســـــ 𝓐 دلــꨄ︎

آسِ دل با حکم لازمِ دل

پارت ۲۰

رویــــ𖣔ـــــــــا چهارشنبه دوازدهم آذر ۱۳۹۹ 6:44

ماهور .....

وقتی گفت میره از ماهان بپرسه یه لحظه ترسیدم.

نباید بگه...

ماهان فکر میکنه من به گیسو گفتم و میره بهش میگه همه چیو.

باید خودمو شاد نشون میدادم که بیخیال شه.

_ول کن این حرفارو. بعدا بهت میگم. خب...

و واسه منحرف کردن ذهنش از این بحث باهاش کلی گپ زدم.

داشتیم میرفتیم که گوشیم زنگ زد.

برش داشتم و دیدم فرزاده.

_الو

فرزاد: الو. سلام خوبی؟

_سلام. مرسی خوبم تو خوبی؟

گیسو از اونطرف بلند و با حرص گفت: خیلی خوبه از دیشب تا الان داره اینجا بندری میرقصه واسم.

و چشم غره ای بهم رفت.

فرزاد: هوووم جالب بود.

_خب. چیشده؟ چخبر؟

فرزاد: هیچی سلامتی. زنگ زدم تولد شهرزادو یاد آوری کنم.

_پوووف. امروز تولدشه؟

فرزاد: نگو که یادتون نبود.

_هووم. نه بابا حرفایی میزنی ها. خب. کاری نداری؟

فرزاد: نه. فعلا.

_فعلا.

....

آماده شدیم که بریم.

رسیدیم به آدرس جشن.

یه کافه بود که طبقه ی بالاش با وسایل تزیینی پر شده بود.

کادوهامونو تحویل دادیم و تا بقیه بیان و جشن شروع بشه خیلی کوتاه با بچه ها حرف زدیم.

.......

رهام

.......

بعد از چند روز کار واسه ِآماده کردن تیزر باید برای تولد یکی از بچه های اون گروه آماده میشدیم.

راستش نه من نه امیر هیچ مخالفتی نکردیم.

انگار هر دوتامون این جشنو یه فرصت طلایی برای استراحت میدونستیم.

آماده شدم و دنبال امیر هم رفتم.

سوار که شد رفتیم سمت آدرسی که فرستاده بودن.

بعد از سلام و احوال پرسی با همه نشستیم رو یکی از صندلی های دیواری و با لبخند به بحثای بچه ها گوش میدادیم.

نگاهم به ماهور افتاد.

ناراحت بود.

انگار دلش میخواست زود تر از این جو خلاص شه.

یه صدایی ته دلم میگفت تو میتونی کمکش کنی.

با حس مسئولیتی که صدای درونم بهم اعمال کرد حواسم بود که بعد از جشن برم پیشش.

.....

امیر

.....

با خنده به فرزاد واقعا که ای گفتم و سرمو چرخوندم.

از شدت خنده نفسای عمیق می کشیدم.

که بالاخره اعلام کردن نوبت هدیه هاست.

هر کی یه چیز ی هدیه داده بود و حالا هم همه منتظر کادوی من و رهام بودن.

_دو تا انتخاب دارین و یه حق انتخاب. حاضرین؟

شهرزاد : بله. من که خیلی هیجان دارم.

_خب... یکی اینه که ما همینجا براتون با گیتار کنسرت اختصاصی اجرا کنیم. یکی دیگشم اینه که ...

و به رهام اشاره کردم که گفت: به تعداد ۷ نفر که شما باشین براتون بلیط وی آی پی رزرو کنیم تا توی کنسرت بعدی باشین.

با این حرفامون صدای اوو گفتن جمع بلند شد که لبخندی زدم.

شهرزاد: انتخاب خیلی سخته... خب نمیدونم. بچه ها شما چی میگین؟

هر کی یه چیزی میگفت. که یکدفعه گیسو گفت: یه لحظه ساکت شین اینجوری نمیشه. رای گیری میکنیم.

از روحیه ی مدیریتیش خوشم اومد.

گیسو: خب رای ها مساوین پس...

شهرزاد: من انتخاب کردم.

گیسو: خسته نباشی. خب؟...

شهرزاد: من میگم الان با گیتار یه کنسرت اختصاصی. چون خاطره ی صمیمیتری واسمون میمونه.

لبخندی از روی انتخابش زدم.

امیدوار بودم همینو بگن.

وقتی بچه ها گیتارو دادن دست رهام شروع کردیم به خوندن:

یک دو سه چهار

به جون تو که نباشی میخوام این دنیا نباشه

بدون تو بدون که زندگی من آخراشه

نمیشه که بری خاطره هاتو فقط بذاری

نمیشه که به این راحتی بگی منو نداری

تنها و بی کس ترین عاشق این شهر منم

توی راه عشق تو گذشته آب از سرم

نمیخوام بد کنی با این دلی که دستته

بشو اون آدمی که برعکس الانته

از توی جمع فقط گیسو تو طول آهنگ‌ لبخنونی می کرد که باعث می شد تو طول اجرا لبخند آرومی بزنم.

 بعد از اجرا همه برامون دست زدن تشویقمون کردم منم رو به شهرزاد گفتم: تولدتون مبارک...

.........

اینم بسته ی سفارشی شما یه پارت ۲۰

خب شاید فکر کنین این از اون پارتای بی دردسر بود ولی...

لازم به ذکره بگم که رهام جان میخواد بره به ماهور کمک کنه پس...

خب دیگه زیادی راهنماییتون کردم

منتظر نظراتتون هستم

میخوام از این به بعد زود زود تر پارت بذارم

تا داستان جذاب تر بشه

بالاخره سطح توقعات آدم جابجا میشه دیگه...

بوس

آهان راستی الان که دارم پارتو آپ میکنم ساعت یک ربع به هفته پس صبح بخیر ایران😂

آمارگیر وبلاگ

درباره وب
آسِ دل به قلم رویا
تاریخ شروع رمان ۹۹/۵/۳
آسِ دل سرگذشتِ چهار خالِ ورق
آخرین پست ها
تاریخچه
دوستان