
پارت ۲۳
رویــــ𖣔ـــــــــا پنجشنبه بیستم آذر ۱۳۹۹ 15:10بعد از احوال پرسی، ازمون یه سوال پرسیدن که هم من هم گیسو حسابی تعجب کردیم...
رهام: خب... میخواین تیکه ای از موزیک جدیدمونو گوش بدین؟
_واقعا؟
رهام: آره چرا که نه؟ میخواین؟
گیسو: خب خواستن که میخوایم...
رهام: پس بیاین اینجا بشینین.
و به دو تا صندلی جلوی دستگاه ها اشاره کرد.
به گیسو نگاه کردم و با هم بلند شدیم و نشستیم.
دو تا هدفونو گذاشتن رو گوشامون و رهام شروع کرد گشتن لبتاپ کنار من.
بهش نگاه کردم.
قیافش جدی بود ولی یه برق شیطنتی تو چشماش داشت.
موهای بلندشو بسته بود و یه کلاهم گذاشته بود.
چشمای مشکیش هی جابجا میشدن و برق نور سیستمو منعکس میکردن.
همینجوزی جزئیات چهرشو به خاطرم سپردم و اونم کارشو میکرد.
بعد از چند ثانیه رفت عقب.
خواستم چیزی بگم که آهنگ پلی شد.
تو اومدی تو دنیام، پاتو گذاشتی...
واسم انگار خیلی فرق با همه داشتی
شدی یه ستاره تو آسمونم
کنار تو حالم خوبه میدونم
اینو میدونم
با تو تو قلبم
یه خونه ساختم
من عشقو تازه
با تو شناخنم
اون دوتا چشمات
آرامشم شد
با تو حریفم یه تنه من کل شهرو
با تو تو قلبم
یه خونه ساختم
من عشقو تازه
با تو شناختم
اون دوتا چشمات
آرامشم شد
با تو حریفم یه تنه من کل شهرو
با لذت داشتم به بقیش گوش میدادم که یهو قطع شد.
برگشتم و خیلی اتفاقی با گیسو گفتیم: عالی بود...
امیر: واقعا؟
گیسو: واقعا من که فکر کنم قفلی زدم روش...
_منم همینطور. واقعا خوب بود.کی پخش میشه؟
امیر: سی ام.
گیسو: سی ام... یعنی یه هفته دیگه؟
امیر: آره.
_یعنی الان من و گیسو اولین کسایی هستیم که این آهنگو شنیدیم؟
امیر: آره...
_اسمش چیه؟
امیر: با تو...
_با تو... باید حدس میزدم.
امیر: حالا که نزدی.
رهام: حالا بیا بخورش.
چشام از تعجب گرد شد.
تعجب مارو که دید گفت : نه نه. منظورم تو نبودی منظورم...
که همون موقع امیر میلاد اومد تو و رهام با دیدنش دویید سمتش و گفت: منظورم میلاد بود.
با کاراش هممون با هم خندیدیم.
امیر میلاد از همه جا بی خبر گفت: اینجا چخبره؟
رهام هم در گوشش یه چیزی گفت که بیچاره گیج تر شد.
بعد از چند لحظه با حالت تاسف سرشو تکون داد و گفت: خدا همتونو شفا بده.
و رفت.
همینجور داشتیم به کاراش میخندیدیم که یهو برگشت.
امیر: چیشد برگشتی؟
امیر میلادم رو به ما گفت: ببخشید شما؟
گیسو: آهان. بله. ببخشید . خب راستش ما از دوستای امیر و رهام هستیم.
با حالت مشکوکی پرسید: دوست؟ چجور دوستی؟
گیسو: دوست دیگه... مثل دوستی شما و این دو نفر.
میلاد: مطمئنین؟ یعنی...
امیر: اهم... چیکار داشتی که برگشتی؟
میلاد: آهان بله کار. هیچی حل شد من برم تنهاتون میذارم.
و با شیطنت چشمکی حواله ی امیر و رهام کرد و رفت.
رهام: یذره شوخطبعه.
کلی با هم حرف زدیم و خندیدیم.
راجع به آهنگا نظر دادیم.
اتفاقات جالبی که واسمون افتاده بود رو تعریف میکردیم و میخندیدیم.
…….
فردا صبح
……
گیسو
…..
امروز روز آخر کنسرت بود.
زیاد استرس نداشتیم چون میدونستیم اجرامون مثل اجرای قبلی خوب میشه.
بعد از اینکه با ماهور تمرین کردیم و از بابت کارمون مطمئن شدیم، تصمیم گرفتییم بریم پیاده روی.
وسایلو آماده کردیم و رفتیم به سمت پارک نزدیک خونه.
پارک نسبتا بزرگی بود و حال و هواشم به لطف درختای بزرگ و قدیمیش خوب بود.
قدم میزدیم، حرف میزدیم، بعضی وقتا هم از تو مغازه ها برای خودمون خوراکی و وسایل میخریدیم.
_ماهور؟ درمورد تصمیمت به ماهان گفتی؟
ماهور: هنوز نه. میدونم تصمیمم درسته ولی میخوام بیشتر دربارش فکر کنم.
_کار خوبی میکنی. کاری از دست من بر نمیاد؟
ماهور: فکر نکنم ولی اگه به کمکت نیاز داشتم حتما بهت میگم.
_باشه. رسیدیم خونه و خوراکی و وسایلارو جا ساز کردیم و مشغول کارای دیگمون شدیم.
…..
ماهور
......
روزا میگذشتن و میگذشتن.
هر ثانیه از روزام پر شده بود از این فکر که من با پای خودم برم وسط یه مشت خلافکار؟
خیلی از اوقاتمون رو با رهامیر میگذردندیم و اونا هم ظاهرا از این جمع ۴ نفره راضی بودن.
با تو هم پخش شد و استقبال خیلی خوبی داشت و همه از این بابت خوشحال بودن.
من و رهام بیشتر با هم صمیمی بودیم، دلیلشم همون اعتماد و حس امنیتی بود که از اول کنارش داشتم.
دانشگاهمونو میرفتیم و استادا بخاطر یه هفته غیبتمون سرزنشمون می کردن.
آموزشگاه که میرفتیم خیلی کمتر پیش میومد با بچه ها روبرو شیم.
همه چیز خوب بود.
انگار اونهمه تنش فقط باید همون یک هفته رو اشغال میکرد...
شماره ماهانو گرفتم.
بعد از چند بوق جواب داد.
ماهان: الو سلام.
_سلام خوبی؟
ماهان: ممنون. چخبر؟
_هیچی. ماهان؟
ماهان: جان؟
_خواستم بگم... من قبول میکنم.
ماهان: مطمئنی؟
_آره.از کجا باید شروع کنیم؟
.........
اینم پارت ۲۳ تقدیم بهتون عشقا
نظر یادتون نره
دوستون دارم...