
پارت ۲۹
رویــــ𖣔ـــــــــا جمعه دهم بهمن ۱۳۹۹ 9:17گیسو
…….
بیشعوری نثارش کردم و رومو ازش گرفتم.
با صدای تلفنم بهش نگاه کردم.
ماهور: گیسو من باید برم جلسه. بدو بیا خونه.
باشه ای واسش فرستادم و بعد از خداحافظی از آوا و بچه ها رفتم خونه.
…..
_یه وقت همت نکنی بیای دانشگاه ها.
ماهور: بخدا کار دارم میبینی که چقد سرم شلوغه.
_تو مطمئنی بعنوان کار آموز رفتی اونجا؟ اینجور که معلومه نیما میخواد ازت یه مدیرعامل بسازه بفرسته تو دل جامعه.
تک خنده ای کرد و گفت: نمیدونم. خب من برم دیگه فعلا.
وقتی رفت، رفتم تو اتاق و همونجور که بی هدف دور اتاق میچرخیدم واسه خودم آواز میخوندم:
آهای خبر دار
مستی یا هوشیار؟
خوابی یا بیدار؟
تو شب سیاه
تو شب تاریک
از چپو از راست
از دور و نزدیک
ینفر داره جار میزنه جار
آهای غمی که مثل یه بختک
رو سینه ی من
شده ای آوار
از گلوی من دستاتو بردار
دستاتو بردار از گلوی مَ...
با صدای تلفن خونه به سمت هال رفتم و تلفنو برداشتم.
_الو؟
عمو محسن(پدر ماهور): سلام بابا جان خوبی؟
_سلام عمو... من خوبم شما خوبین؟
عمو: خدارو شکر. ماهور نیست؟
دستی به پیشونیم کشیدم و گفتم: نه. ببخشید رفته سر کار. میخواین کارتونو به من بگین من بهش میگم یا اگه میخواین صبر کنین هر وقت اومد بهش میگم بهتون زنگ بزنه.
عمو: نه نمیخواد. خواستم احوالتونو بگیرم. شما بی معرفتا که زنگی به منِ پیرِ فرتوت نمیزنین گفتم خودم احوالتونو بپرسم.
_عه... عمو پیر فرتوت چیه؟ ببخشید تورو خدا. این چند روزه اینقدر سرمون شلوغه زندگیمون بهم ریخته شده.
خنده ی آرومی کرد و گفت:اشکال نداره دخترم. امروز رفتم سر خاک مادر پدرت. خدا رحمتشون کنه دخترم.
بازم یادم اومد...
همه ی تنهاییامو...
همه ی وابستگیم به ماهور و خونوادش...
لبخند غمگینی زدم و گفتم: خدا رفتگان شمارم بیامرزه. مرسی که بهشون سر زدین...
عمو: کاری نکردم. رسم رفاقته... بگذریم. کار ماهور چیه؟ خودش که درست و حسابی نمیگه...
_خب کارش...
یهو یادم افتاد : مگه خانواده ی ماهور و ماهان با هم مشکل نداشتن؟ پس الان نباید واقعیتو بگم؟
عمو: چی شد؟
_ا... هیچی. راستش کارش تو یه شرکت نو آوریه. منشی رییسه ولی با این حال خیلی کارا میکنه.
حس کردم لحن عمو خوشحال شد و گفت: خدارو شکر پس اوضاع خوبه...
بعد از کمی گپ و گفت با عمو درباره ی دانشگاه گوشیو قطع کردم و همونجور که دست تو موهام میکشیدم چشامو بستم. خدایا ببخشید مجبور بودم. اگه راستشو میگفتم حتما دعوا میشد...
......
اینم پارت ۲۹ بعد از مدتها
واقعا ببخشید بابت تاخیر:(...
با نظراتتون خوشحالمون کنین:)...