پارت ۳۱
رویــــ𖣔ـــــــــا دوشنبه بیست و هفتم بهمن ۱۳۹۹ 8:13رشیدی: سلام.
_سلام. بفرمایید.
و با دستم و صندلیای جلوی میزم اشاره کردم.
_خب. گفتین میخواین اینجا کار کنین. مدرکتون؟
رشیدی: فوق لیسانس.
سرمو تکون دادم و به پرونده ای که بهم تحویل داده بود نگاه کردم.
با دیدن شغل پدرش با تعجب گفتم: شما که هم مدرک دارین هم پدرتون مدیرعامل یه شرکتن چرا میخواین اینجا کار کنین؟
رشیدی: دوست ندارم خرجمو بابام بده. دوست دارم خودم واسه خودم کار کنم.
ابرویی بالا انداختم و با نگاه دوباره به پروندش گفتم: که اینطور.
.....
دریا
.....
سوالاشو با آرامش جواب میدادم.
نگاهشو از پرونده گرفت و دوخت به من.
ماهان: خب چرا شرکت ما؟ اینهمه شرکت مناسبتر برای شما هست.
_شرکت شما تنها گزینه ی روی میز من نیست. شرکتای زیادی تو لیستم هستن. اگه بخواین میتونم برم با بقیه.
تک خنده ی تمسخر آمیزی زد و با کمی خم شدن رو میزش گفت: زود جوش میارین. خوب نیست. اگه قرار باشه هنوز هیچی شروع نشده این اوضاعو داشته باشیم که نمیشه...
_پس یعنی میخواین استخدامم کنین؟
درست رو صندلی نشست و شروع کرد با خودکار تو دستش بازی کردن و گفت: بله. مدرکتون که خوبه، سابقه هم که تو شرکت پدرتون دارین ولی راستش خیلی قبولش ندارم. سرپرست نظاره کنه، ببینیم کارتون واقعا چجوریه، بعدش تصمیم قطعی میگیریم.
کمی از قوانین کار گفت و بعد از یه خداحافظی رفتم. تو ماشین وقتی کامل دور شدم به نیما زنگ زدم.
نیما: چی شد؟
با حرص گفتم: اگه من تونستم آخرش بهت سلام کردن یاد بدم...
خنده ای کرد و گفت: حرص نخور خوشگلم. چی شد؟
_استخدام شدم.
نیما: به چیزی شک نکرد؟
_بنظر نمیومد. همه که مثل تو مخ نیستن.
نیما: باشه برو خودتو لوس نکن.
با خنده گفتم: باشه نیما خان. کاری نداری؟
نیما: نه برو.خدافظ.
_بای.
از رو مونیتور ماشین تماسو قطع کردم و بعد از گذاشتن یه آهنگ لایت بی کلام به راهم ادامه دادم.
……
ماهور
……
همونجور که به گلا رسیدگی میکردم زیر لب ملودی یه آهنگو زمزمه میکردم. داشتم به موزیکای امیر و رهام فکر میکردم که یادم اومد گفته بودن ۸ مرداد موزیک جدید پخش میشه. یهو یاد یه موضوعی افتادم که بلند گفتم: گیسو؟
........
دیدین گیسو نبود؟
منتظر کامنتاتون هستیم:)...