
پارت ۳۴
رویــــ𖣔ـــــــــا پنجشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۳۹۹ 21:14مسعود: رهاااام. چرا با آستینت پاک میکنی؟ الان دوباره گریمت خراب شد. بدو بیا اینجا بشین درستت کنم عین آفتاب پرست شدی.
رفتم پیششو گفتم: اولا سر من داد نزن. دوما یذره گریم که اینهمه داد و بیداد نداره، واسه ناخدا اینقدر غر نمیزدی.
صندلیو آورد جلو و گفت: بدو بیا بشین. غر میزنم چون وسط آفتاب تو بیابون برهوتیم. تو ام که دفعه سومته گریمتو خراب میکنی. لعنتی خب به فکر منم باش.
تکیه دادم به صندلیو گفتم: زیادی حرف میزنی. یه کاری نکن برم گریم امیرم خراب
مسعود: منو تهدید نکن. اینقدرم نچرخ به آیینه نگاه کن. ... نگاش کن. نگفتم ۵ دقیقه صبر کن تا این گروه فیلمبرداری بیان بعد دست بکش تو موهات؟ الان من سشوآر از کجا بیارم؟
_مسعود الان قشنگ پتانسیل مشت زدن تو صورتتو دارم. تو پتانسیل دماغ خونی یا بادمجون زیر چشمتو داری یا نه؟
قیچیو از رو میز جلوییم برداشت و گفت: تو چی؟ تو پتانسیل فلش بک به سال ۹۶ رو داری؟
و قیچیو چند بار باز وبسته کرد و ابروهاشو کوتاه بالا پایین انداخت.
اخم نمایشی ای کردم گفتم: کارتو بکن فلاحی.
مسعود: فلاح زاده هستم.
_منم هادیانم.
مسعود: خوشبختم.
_ولی من نه.
مسعود: رهام انگاری داری از موهات زده میشی نه؟ بذار کوتاهشون کنم ببینیم چجوری میشه.
و پیروزمندانه قیچیو دور انگشتش چرخوند.
تو یه حرکت فوق سریع برگشتم و قیچیو از دستش گرفتم و گفتم: سلاح دست منه آقای فلاحی.
نفس پر حرصی کشید و مشغول گریم دوبارم شد.
…..
به نقطه ای نامعلوم خیره شده بودم و منتظر سفارش کنار امیر نشسته بودم.
امیر سرش تو گوشیش بود و اصلا تو باغ نبود.
همونطور که به همون نقطه ی نا معلوم خیره بودم گفتم: امیر؟
امیر: بله؟
شک داشتم و بخاطر همین بعد چند ثانیه گفتم: هیچی ولش کن.
گوشیشو خاموش کرد و انگشتاشو تو هم قفل کرد و بهم نگاه کرد: حالا بگو.
نیم نگاهی بهش انداختم گفتم: مهم نیست... یعنی برای تو.
امیر: ولی برای تو هست پس بگو.
برای من مهمه؟ چرا؟ مگه ماهور به من چه ربطی داره که زندگیش بخواد به من ربط داشته باشه؟
_تقریبا...
امیر: رهام. میگی یا نه؟
با دیدن اینکه دارن غذاهامونو میارن گفتم اول غذا بخور بعد بهت میگم.
بحثی نکرد و بعد آوردن غذا ها مشغول خوردن شدیم.
با اینکه گرسنه بودم ولی خیلی چیزی از گلوم پایین نمیرفت.
بیشترم از دوغ میخوردم راحتتر بتونم بخورم.
غذامونو که خوردیم بعد اینکه حساب کردیم رفتیم تو ماشین.
امیر: هنوزم نمیگی؟
_چرا.
امیر: میشنوم.
_فکرم سمت ماهوره امیر. درسته خیلی نمیشناسیمش ولی میتونم تغییر حال و حواشو حس کنم. البته اونم حق داره اون جریانات براش قابل هضم نیست ولی دلی...
امیر: وایسا رهام من اصلا نمیدونم تو راجع به چی حرف میزنی.
اخمی کردم و گفتم: یعنی تو از مشکل ماهور خبر نداری؟
شونه ای بالا انداخت و گفت: نه.
مرغ از قفس پرید رهام.
.......
آی آی😂...
آقا رهام مرغ از قفس پرید...
بنظرتون امیرِ از همه جا بی خبر چه واکنشی به حرفای رهام نشون میده؟
فعلا این پارتو داشته باشین تا نوروز یه پارت دیگه بذاریم=)
نظر یادتون نره دوستان